غزل
همان سنگین دل نامهربانم
که در شوخی به عالم داستانم
دل من مهر او جوید که خواهم
لبم احوال او گوید که دانم
اگر خواهم که جان به خشم توان زود
و گر خواهم که دل دزدم توانم
ترا با من چه کار؟ ار دل فریبم
ترا از من چه سود؟ ار مهربانم
دل و جان گر بمن بخشند شاید
که دل را چون تن و تن را چو جانم
مرا بد مهر میخوانی و اینم
مرا دلسوز میدانی و آنم
اگر جان مینهی در آستینم
و گر سر میزنی بر آستانم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم