حکایت
ساده ترکی ز ده به شهر آمد
پیش شیخی تمام بهر آمد
سفرهای چرب دید و حلقهٔ ذکر
در میان جست ترکمان بیفکر
خود مگو تا چگونه گوید و چند
به سه شب مغز خویشتن برکند
روز چارم چو آش دیر آمد
روستایی ز خرقه سیر آمد
گرچه تکرار ذکر گرمش کرد
نتوانست شیخ نرمش کرد
خام بود آن مرید و بیرون جست
راه صحرا گرفت و شیخ برست
تا بدانی که اندرین بازار
نتوان داد هر کسی را بار
دل بیعلم را نباشد راه
بدر لا اله الا الله
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم