غزل شمارهٔ ۳۷۳
هم عفی الله نی که ما را مرحبائی میزند
عارفانرا در سر اندازی صلائی میزند
آشنایانرا ز بی خویشی نشانی میدهد
بینوایانرا ز بی برگی نوائی میزند
اهل معنی را که از صورت تبرا کردهاند
هر نفس در عالم معنی ندائی میزند
میسراید همچو مرغان سرائی وز نفس
هر دم آتش همچو باد اندر سرائی میزند
همچو نی گر در سماعت خرقه بازی آرزوست
دامن آنکس بچنگ آور که نائی میزند
یکنفس با او بساز ار ره بجائی میبری
همدم او باش کوهم دم ز جائی میزند
گر نئی بیگانه خواجو حال خویش از نی شنو
زانکه آن دلخسته هم دم ز آشنائی میزند
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم