غزل شمارهٔ ۴۸۵
مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار
ز پا در آمدم از من قدم دریغ مدار
ورم قدم بعیادت نمینهی باری
تفقدی بزبان قلم دریغ مدار
بساز با من دم بسته و کلید نجات
از این مقید دام ندم دریغ مدار
اگر دریغ نداری نظر ز خسته دلان
ازین شکستهٔ دلخسته هم دریغ مدار
به عزم کعبهٔ قربت چو بستهایم احرام
ز ما سعادت وصل حرم دریغ مدار
بشادمانی ارت دست میدهد آبی
ز تشنگان بیابان غم دریغ مدار
نوای پردهسرایان بزمگاه وجود
ز ساکنان مقام عدم دریغ مدار
اگر شفا نفرستی بخستگان فراق
ز بستگان ارادت الم دریغ مدار
چو عندلیب گلستان فقر شد خواجو
ازو شمامهٔ باغ کرم دریغ مدار
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم