غزل شمارهٔ ۵۰۰


ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر

بردار پرده‌ای ز پس پرده پرده در

گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد

ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر

کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک

کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر

لعل تو شکریست ازو رفته آب قند

خط تو طوطیئیست پرافکنده برشکر

جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز

چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر

عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا

مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر

چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت

یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر

ور زانکه از درم نتوانی درآمدن

باری ز دل چگونه توانی شدن بدر

هر گه که در برابر خواجو گذر کنی

صد بار باز در دل تنگش کنی گذر

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم