غزل شمارهٔ ۵۴۶
سرو را پای به گل میرود از رفتارش
واب شیرین ز عقیق لب شکر بارش
راهب دیر که خورشید پرستش خوانند
نیست جز حلقهٔ گیسوی بتم ز نارش
هر کرا عقل درین راه مربی باشد
لاجرم در حرم عشق نباشد بارش
قرص خورشید ز روی تو به جائی ماند
ورنه هر روز کجا گرم شود بازارش
سر زلف تو ندانم چه سیه کاری کرد
که بدینگونه تو در پای فکندی کارش
دلم از زلف تو چون یک سر مو خالی نیست
همچو آن سنبل شوریده فرو مگذارش
یادگار من دلخسته مسکین با تو
آن دل شیفته حالست نکو میدارش
باغبانرا چه تفاوت کند ار بلبل مست
بسراید سحری برطرف گلزارش
گوش کن نغمه خواجو که شکر میشکند
طوطی منطق شیرین شکر گفتارش
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم