غزل شمارهٔ ۷۱۹
ببوستان می گل بوی لاله گون مستان
مگر ز دست سمن عارضان پردستان
جهان ز عمر تو چون داد خویش می گیرد
تو نیز کام دل از لذت جهان بستان
کنونکه فصل بهاران رسید و موسم گل
خوشا نواحی یزد و نسیم اهرستان
چه نکهتست مگر بوی دوستانست این
چه منزلست مگر طرف بوستانست آن
منم جدا شده از یار و منقطع ز دیار
چو بلبلان چمن دور مانده از بستان
سفر گزیدم و بسیار خون دل خوردم
چودر مصیبت سهراب رستم دستان
باختیار کسی هرگز اختیار کند
جرون و تشنگی و باد گرم و تابستان
مکن ملامت خواجو که عاقلان نکنند
ز بیم حکم قضا اعتراض برمستان
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم