رباعی شمارهٔ ۴۳


شیرین دهنی که از لبش جان میریخت

کفرش ز سر زلف پریشان میریخت

گر شیخ به کفر زلف او ره می‌برد

خاک ره او بر سر ایمان می‌ریخت

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم