رباعی شمارهٔ ۴۹


آن یار که عهد دوستداری بشکست

میرفت و منش گرفته دامن در دست

می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی

پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم