رباعی شمارهٔ ۳۷۴


سودای توام در جنون می زد دوش

دریای دو دیده موج خون میزد دوش

در نیم شبی خیل خیال تو رسید

ورنه جانم خیمه برون میزد دوش

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم