رباعی شمارهٔ ۵۷۸


از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو

بیگانه و آشنا نداند غم تو

دم در کشم و غمت همه نوش کنم

تا از پس من به کس نماند غم تو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم