شمارهٔ ۱۶


رهروان را عشق بس باشد دلیل

آب چشم اندر رهش کردم سبیل

موج اشک ما کی آرد در حساب

آن که کشتی راند بر خون قتیل

بی می و مطرب به فردوسم مخوان

راحتی فی الراح لا فی السلسبیل

اختیاری نیست بدنامی من

ضلنی فی العشق من یهدی السبیل

آتش روی بتان در خود مزن

ور نه در آتش گذر کن چون خلیل

یا بنه بر خود که مقصد گم کنی

یا منه پای اندرین ره بی‌دلیل

با رسوم پیلبانان یاد گیر

یا مده هندوستان با یاد پیل

یا مکش بر چهره نیل عاشقی

یا فرو بر جامهٔ تقوی به نیل

حافظا گر معنیی داری بیار

ورنه دعوی نیست غیر از قال و قیل

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم