غزل شمارهٔ ۸۸


بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست

ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست

دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس

که بار منت احسان هر گدا، خوش نیست

برون ز گنج قناعت، بسیط روی زمین

به پای حرص بگشتیم و هیچ جا، خوش نیست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم