غزل شمارهٔ ۱۶۵
مرا هوای تو از سر بدر نخواهد شد
شمایل تو ز پیش نظر نخواهد شد
اگر سرم برود گو برو مراد از سر
هوای توست مرا آن ز سر نخواهد شد
دلم به کوی تو رفت و مقیم شد آنجا
وزان مقام به جایی دگر نخواهد شد
سرم برفت به سودای وصل، میدانم
که این معامله با او به سر نخواهد شد
چنان ز چشم تو در خواب مستیم که مرا
ز خواب خوش به قیامت خبر نخواهد شد
به نوک غمزه چون نیشتر بخواهی ریخت
هزار خون که سر نیشتر نخواهد شد
خدنگ غمزهات از جان اگر چه میگذرد
ولیکن از دل سلمان بدر نخواهد شد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم