غزل شمارهٔ ۲۲۱
ما رقمی میکشیم، تا به چه خواهد کشید
ما قدمی میزنیم، تا به چه خواهد رسید
قبله و مذهب بسی است، یار یکی بیش نیست
هر که دویی در میان دید یکی را دو دید
کفر سر زلف توست، قبله آتش پرست
دید رخت کاتشی است، آتش از آن رو گزید
من ز جهان بگذرم، وز تو نخواهم گذشت
ور تو به تیغم زنی، از تو نخواهم برید
در همه بحری دهند، جان به امید کنار
لیک درین بحر ما، نیست کناری پدید
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم