غزل شمارهٔ ۲۳۱
نامم به زبان بردن، گیرم که نمیشاید
در نامه اگر باشد، سهو القلمی شاید
نظاره آن منظر، صاحب نظری باید
سرگشته این سودا، ثابت قدمی شاید
بر آب زند هر دم، این دیده نمناکم
نقش تو و جز نقشت، در دیده نمیشاید
چون با سر زلف توست، کار من شوریده
کار من اگر دارد، پیچی و خمی شاید
با ما نظری میکن، گه گاه که سلطان را
درباره درویشان، کردن کرمیشاید
چون گشت علم سلمان، در عشق میندازش
در خیلت اگر باشد، ما را قلمی شاید
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم