غزل شمارهٔ ۲۳۶


ای عمر باز رفته، نمی‌آیی از سفر

وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر

ما همچنان خیال تو داریم، در دماغ

ما همچنان جمال تو داریم، در نظر

از بوی تو هنوز نسیم است با صبا

وز روی تو هنوز نشانی است در قمر

سر می‌زنیم بر در سودای وصل و هیچ

از سر خیال وصل نخواهد شدن بدر

دل رفت و عمر رفت و روان رفت و بعد ازین

ماییم و آه سرد و لب خشک و چشم تر

رفتی و در پی تو نه تنها دل است و بس

جان عزیز نیز روان است، بر اثر

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم