قطعه شمارهٔ ۱۱
شنودم که میگفت بشوده به شیخ
که احوال حاجی است در اضطراب
چه من دوش خوابی عجب دیدهام
که سیلی در آمد ز کوه زراب
عمارات حاجی و پالانهاش
همی برد و میکرد یکسر خراب
یکی از خبیثان شهر این سخن
به جایی رسانید و دادش جواب
نمایند هر شب خران را بخواب
که پالان گران را ببردست آب
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم