قطعه شمارهٔ ۳۱


پادشاها خواست کردن جانم استقبال تو

لیکن از بیماری جان بود پایم سخت سست

جز دل و جان نیستم چیزی سزای حضرتت

حال جان من برین سان است و دل خود پیش توست

شکر ایزد را که بوم ظلم را بشکست بال

شاهباز آمد به تخت بخت شاد و تندرست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم