تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست


تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست

با من میا که مسلک شبیرم آرزوست

از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر

باز این نگر که شعلهٔ در گیرم آرزوست

گفتند لب ببند و ز اسرار ما مگو

گفتم که خیر نعرهٔ تکبیرم آرزوست

گفتند هر چه در دلت آید ز ما بخواه

گفتم که بی حجابی تقدیرم آرزوست

از روزگار خویش ندانم جز این قدر

خوابم ز یاد رفته و تعبیرم آرزوست

کو آن نگاه ناز که اول دلم ربود

عمرت دراز باد همان تیرم آرزوست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم