نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم
نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم
مثال بحر خروشیم و درکنار خودیم
اگرچه سطوت دریا امان بکس ندهد
بخلوت صدف او نگاهدار خودیم
ز جوهری که نهان است در طبیعت ما
مپرس صیرفیان را که ما عیار خودیم
نه از خرابهٔ ما کس خراج می خواهد
فقیر راه نشینیم و شهریار خودیم
درون سینهٔ ما دیگری چه بوالعجبی است
کرا خبر که توئی یا که ما دچار خودیم
گشای پرده ز تقدیر آدم خاکی
که ما به رهگذر تو در انتظار خودیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم