نوای غالب


«بیا که قاعدهٔ آسمان بگردانیم

قضا بگردش رطل گران بگردانیم

اگر ز شحنه بود گیر و دار نندیشیم

وگر ز شاه رسد ارمغان بگردانیم

اگر کلیم شود همزبان سخن نکنیم

وگر خلیل شود میهمان بگردانیم

بجنگ باج ستانان شاخساری را

تهی سبد ز در گلستان بگردانیم

به صلح بال فشانان صبحگاهی را

ز شاخسار سوی آشیان بگردانیم

ز حیدریم من و تو ز ما عجب نبود

گر آفتاب سوی خاوران بگردانیم»

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم