۷۷ - یک لطیفه یاد دارم از قدیم


بدون متن

بدون متن

یک لطیفه یاد دارم از قدیم

کآن شنیدم از لب پیری حکیم

کودنی اندر بیابانی رسید

در زمینش بوتهٔ خاری بدید

چون نگاهی کرد با دقت بر او

از تعجب رفت در فکرت فرو

از چه بُرّان شد نوک این خارها

آمد این تندی و تیزی از کجا؟

گو چه کس نوک‌های اینان تیز کرد؟

این چنین چنگالشان خون‌ریز کرد!

تیز کِی باشد چنین ، پیکان ِ تیر؟ (۱)

می‌خلد در پا ، چو سوزن در حریر (۲)

این نه صنعت ، بلکه تَردستی بُوَد

کار سکـّاک زبردستی بُوَد (۳)

هر که کرده آفرین بر همّتش

حبذا بر پشتکار و صنعتش

****

بعد از آن ، کودن به هر جا می‌رسید

یا که صنعتگر و سکاکی بدید

نقل کردی ماجرای خارها

پرسشی کردی از آن‌ها بارها:

گر کسی سازندهٔ آن خارهاست

پس به من گویید دکانش کجاست؟

****

او که کودن بود ، ما که عاقلیم!

از چه زین صنعتگری‌ها غافلیم؟

راستی ، صنعتگر عالم ، که است؟

هر که را بینی پی این نکته است

کیست آن پیدای ناپیدای ما؟

حاضر اما بی‌نشان عنقای ما

از رگِ گردن به ما نزدیکتر

پس چه می‌جوییم او را در به در؟

از ریا ، لافی ز عشقش می‌زنیم

بر دروغی جان و دل خوش می‌کنیم

تا مبادا مهر و لطفش کم شود

جایمان هم پیش او محکم شود!

ترس ازو داریم و از فردای خویش

تا نگیرد بلکه نعمت‌های خویش

ما که او را هیچگه نشناختیم

پس چگونه دل به عشقش باختیم؟

این تملق هست و نامش عشق نیست

مصلحت‌بین کِی بداند عشق چیست؟

عشق یعنی آنچه را معشوق خواست

عشق یعنی عین تسلیم و رضاست

عشق یعنی گر که بد یا خوب دید

هرچه را از دیدهٔ محبوب دید

عاشقی ، فرمان جانان بُردن است

دل به خشنودی او بسپردن است

یک قدم در راه او طی کرده‌ایم؟

گوش بر احکام او کِی کرده‌ایم؟

****

دین‌پژوهان چون گمانی داشتند

وَهم خود را چون یقین انگاشتند

گاه ازو سلطان جابر ساختند

گاه ازو معشوق صابر ساختند

او شدی سلطان و عرشش بارگاه

کس بدان درگاه نتوان بُرد راه

بهر دیدارش شفیعی یافتند

ای بسا لاطائلاتی بافتند (۴)

تا بیفزایند شأن و قدر او

در مُحاق افتاد آخر ، بدر او (۵)

گر که مویی ، بر کمال افزون کنی

نقصش افزایی ، غرض وارون کنی

****

عده‌ای هم با فریب و لافِ علم

با نگاهِ شکّ و منفی‌بافِ علم

چونکه اندک بَذر علمی کاشتند

خرمن ِ کفری از آن برداشتند (۶)

تا که شمع مُرده‌ای افروختند

فخر بر خورشید و مه بفروختند

شد چو مجهولی بر آن‌ها آشکار

شبهه‌ای کردند بر پروردگار

تا به کشفِ کوچکی نایل شدند

رهروانی در رهِ باطل شدند

نخوتِ دانش و موهوماتِ دین (۷)

شد برای آدمی ، حبل‌المتین (۸)

بدون متن

بدون متن

*****************************

۱ - پیکان: به قسمت نوک فلزی تیر اطلاق می‌شود.

۲ - خلیدن: فرورفتن چیزی باریک و نوک‌تیز به بدن یا چیز دیگر

۳ - سکـّاک: آهنگر - چاقو ساز

۴ - لاطائلات: سخنان بیهوده و یاوه

۵ - مُحاق: پوشیده ، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی‌شود.

۵ - بدر: ماه تمام - ماه شب چهارده

۶ - خرمن: تودهٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند.

۶ - برداشت: جمع‌آوری محصول

۷ - نخوت: خود بزرگ‌بینی

۸ - حبل‌المتین: رشتهٔ محکم

بنا به توصیهٔ دین ، ریسمان محکم ِ حقیقت ( حبل الله ) که می‌بایست انسان‌ها به آن چنگ زنند

تا موجب تفرقه‌شان نشود. عامل اتحاد نوع بشر.

در اینجا به طعنه به این ریسمان اشاره شده است.

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم