۷۹ - سارقی قفل دکانی می‌بُرید


بدون متن

بدون متن

سارقی قفل دکّانی می‌بُرید

مردِ همسایه ز پشت‌بام دید

بانگ زد بر او که هان ای ناشناس

بر در دکّان چرا هستی پلاس؟ (۱)

دزد گفتش: مطربی هستم غریب

مبتلایم بر غم ِ هجر حبیب (۲)

تا دلِ غمگین خود را خوش کنم

در فراق ِ یار ، تاری می‌زنم

مرد گفتا: ای عجب ، این وقت شب

مردمان خوابند و تو اندر طرب؟!

حالیا گو از چه تارت بی‌صداست؟

یا که شاید علتی در گوش ماست؟ (۳)

چون نمی‌آید صدای ساز تو؟

نغمه‌ای بنواز ما را یا برو

دزد گفتش: مشکل از گوش تو نیست

فنّ ِ بنده ، نوعی از رامشگریست... (۴)

می‌زنم با ساز ، آهنگی خموش!

کز نوایش ، جانت آید در خروش

بس که جانسوزست بانگِ تار من

خون نشاند بر دل هر مرد و زن

لیک در شب ، درنیاید بانگ او

صبح فردا بشنوی آهنگ او

چون نوازم ساز ِخود در نیم‌شب

صبحدم خیزد صدایش ، وین عجب!

ساعتی باید بگیری صبر ، پیش

تا به پایان آورم ترفند خویش

بامدادان چون برآید آفتاب

می‌رسد بر گوشَت این آهنگِ ناب!

بدون متن

بدون متن

*****************************

۱ - پلاس: سرگردان

۲ - حبیب: محبوب - معشوق

۳ - علت: بیماری - عیب

۴ - رامشگر: نوازنده - خواننده - مطرب

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم