۸۲ - در سرای خویش ، ملا خفته بود
بدون متن
بدون متن
در سرای خویش ، مُلا خفته بود
از بُرونِ در هیاهویی شنود
از دریچه یک نظر بر کوچه کرد
دید دعواییست مابین دو مَرد
فصل سرما بود و ملا با لحاف
رفت بیرون بهر کشفِ اختلاف!
****
آدمی ، بس کنجکاوست و فضول
در تجسُس ، مستعد است و عجول
بشنود گر پچپچی بین دو کس
کک به تُنبانش بیفتد از نفس!
گوش گردد جمله اعضای تنش
تا شود موضوع پچپچ روشنش
تا درآرد سر ز کار خاص و عام
چشم اندازد ز هر سوراخ و بام
گر چه آگه از سرای خویش نیست
سرکشد در خانهٔ همسایه چیست
****
الغرض ، ملای ما در نیم شب
تا بداند چیست دعوا را سبب...
آن لحاف کهنه را بر سر کشید
و شتابان جانب کوچه دوید
آن دو کس بودند مشغول جَدَل
مطلع گشتند افراد محل
مردم بیکار و وامانده ز خواب
اجتماع کردند با شوق و شتاب
در چنین اوضاع ، یک تن زان دو مرد
بر لحافِ کهنه دندان تیز کرد
بود ملا گرم حلّ ِ اختلاف
رند هم اندر کمین آن لحاف
پس چنین هنگامه را فرصت شمرد
آن لحاف کهنه را دزدید و برد
آن جَدَل پایان گرفت و فتنه رفت
از سر ملا لحاف کهنه رفت
وز میان بگریخت آن دزد لعین
سوز سرما ماند و ملانصردین
لاجرم لرزان به خانه شد روان
هم ز خواب افتاد و هم اندر زیان
همسرش غرغرکنان پرسید از او
گو چه بودی علت این های و هو
گفت ملا: بحث و دعوای رنود (۱)
بر سر کهنه لحاف بنده بود!
****
چیست آخر این بلاهای مهیب
کآدمی را گردد از گردون نصیب
از چه سنگ فتنه انبارَد فلک؟ (۲)
از چه میپاشد به زخم ما نمک؟
این همه آفات بیرون از شمار
در صفِ نوبت ، قطار اندر قطار
این مصیبتهای پیدا و نهان
وین جَدَل بین زمین و آسمان
کاروان سیل و رعد و زلزله
رنج و آفت ، قافله در قافله
حادثه میجوشد از بالا و پست
درد و نکبت قدر هر جُنبنده هست
گه زمین میجنبد از غیظِ درون
تا نریزد خون ، نمییابد سکون
گه قَدَر دارد وفاقی با قضا (۳)
یا فنا دارد نزاعی با بقا
گه شرر میزاید از آتشفشان
گاه میبارد شهاب از آسمان
****
زین شرارت کردن و ظلم و فساد
این فلک را چیست مقصود و مراد؟
****
بشنوید از بنده یک حرف حساب
لیکن از حکمت مگوییدم جواب
دامهایی کاین جهان افکنده است
بهر صیدِ مرغ ِ جانِ بنده است!
گر هدف ، این نیمجان بنده نیست
در بساطش سنگِ فتنه بهر چیست؟
گو که این آفات بیرون از شمار
دارد اندر آستین بهر چه کار؟
****
بر حوادث گر به دقت بنگری
این کشاکشهاست جنگ زرگری (۴)
کار دنیا هست خلق و انهدام
در پی ایجاد و تخریب مدام
چون به جان آدمی دارد غرض
در زمین پاشیده بذر هر مرض
او برآشوبد زمین و آسمان
تا زند آتش تو را بر خانمان
بیثبات و بَدمرام و کینهجوست
شغل عزراییل را رونق ازوست
صبح بخشد نعمتی وانگه به شام
واستاند از تو با زجر تمام
تا نگیرد آنچه را که داده است
برندارد از گریبان تو دست!
بدون متن
بدون متن
*****************************
۱ - رنود: جمع رند - رندان - اوباش
۲ - انباردن: انبار کردن - ذخیره کردن. انبارَد: انبار کند.
۳ - وفاق: همراهی کردن
۴ - جنگ زرگری: کنایه از جنگ ساختگی باشد - جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران. (لغتنامه دهخدا)
بدون متن
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم