اعضای معشوق


قامت چون سرو روانش نگر

آخته ، آن موی میانش نگر

زلف و رخش دیدی و اکنون بیا

آن لب شیرین و زبانش نگر

کَشّی آن چشم سیاهش ببین

خوشّی آن تنگ دهانش نگر

بُرد به یک ضربه دل و جان من

آن نَدَب و داو گرانش نگر

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم