غزل شمارهٔ ۱۲۶۵


زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد

از گاو فلک صبح مگر شیر بدوشد

آربش‌کر و فر دونان همه پوچ‌ست

زان پوست مجو مغز که از آبله جوشد

تحقیق ز تمثال چه‌گل دسته نماید

حیف است‌ کسی در طلب آینه ‌کوشد

جز جبههٔ ما کز تری آرد عرقی چند

کس آب ز سرچشمهٔ خورشید ننوشد

درکیسهٔ ما مایه خیال است درم نیست

دریا گهر راز به ماهی چه فروشد

یک گوش تهی نیست ز افسون تغافل

حرفی که توان گفت مگر پنبه نیوشد

بیدل به حیا چاره افلاس توان‌کرد

عریانی اگر جامه ندارد مژه پوشد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم