غزل شمارهٔ ۲۹


نداد نور شراری چراغ هستی ما

گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما

عنایت صمدی رد کفر ما نکند

اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما

سر فتادگی تا به عرش می ساید

کلاه فخر بلندی ربود پستی ما

ز نیم مستی ما زآن کرشمه می‌بارد

که چشم شاهد عشق است نیم مستی ما

دمی که عشق بتازد به قلب ما عرفی

به تاق عرش نشیند غبار هستی ما

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم