غزل شمارهٔ ۱۵۲


گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت

که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت

ز غمگساریم ای دوستان بیاسایید

که دردها ز فسون کارها ز حال گذشت

ملال عالمیان دم به دم دگرگون است

منم که مدت عمرم به یک ملال گذشت

همین بس است دلیل بقای عالم عشق

که یک شب غم او در هزار سال گذشت

به باغ طبع تو عرفی که صید تازگی است

هر آن نسیم که بگذشت بر نهال گذشت

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم