غزل شمارهٔ ۱۵۸
ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت
وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت
تاراج عافیت نبود کار دوستان
وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت
صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه
نگشوده ای نقاب که معذور دارمت
عرفی ز آه و ناله خموشی ، دگر بیا
تا زخم های سینه به ناخن به کارمت
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم