غزل شمارهٔ ۴۳


آن روی چون ماه آن زلف چون مار

گیرم نمائی، کو تاب دیدار

خواهی که سازی زاهد برهمن

بردار پرده بنمای رخسار

گر آن پریرو بی‌پرده بودی

دیوانه کردی ما را به یکبار

یک ره در آن رو بنگر که بینی

نیکی بخرمن خوبی بخروار

دنیا و عقبیٰ، ما بخش کردیم

اغیار و کونین، ما و سگ یار

این دل ندارد پروای گیتی

این سر ندارد پروای دستار

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم