غزل شمارهٔ ۷۲


مه نامهربانم بی‌گنه دامن کشید از من

چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من

سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم

باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من

بخود بیگانه‌تر امروز دیدم آن ستمگر را

مگر در بیخودیها آشنا حرفی شنید از من

رضی راه فنا را آنچنان در پیش بگرفتم

که واپس ماند بسیاری جنید و بایزید از من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم