غزل شمارهٔ ۸۵


چشمم افتاد بر جمٰال کسی

که گرو برده ز آفتاب بسی

دعوی بندگی غیر مکن

که تو آزاد کردهٔ هوسی

بر مزن گرد شمع ما ای غیر

که نه پروانه‌ای نه خر مگسی

دل شوریده را چو ساغر می

نتوان داد هر زمان بکسی

رفته بر باد برگ این باغم

نه پس اندوزی و نه پیش رسی

ترک فریاد کن رضی کانجا

نرسد هیچکس بداد کسی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم