غزل شمارهٔ ۹۴


در ین بوستانم نه هائی نه هوئی

درین گلستانم نه رنگی نه بوئی

چه کردم چه گفتم چه دیدی که هرگز

نیائی نپرسی نخواهی نجوئی

خمارم کجا بشکند جام و باده

بهر حال اگر خم نباشد سبوئی

دویدیم چون آب بر روی عالم

ندیدیم در هیچ آب رو‌ئی

نکردیم هرگز کسی را سلامی

رسیدیم هر جا، کشیدیم هوئی

چه شوری است در سر رضی را ندانم

که پیوسته دارد به خود گفتگوئی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم