غزل شمارهٔ ۱۸۵


اگر چه راه به عیب تو کس عیان نبرد

گمان مبر که به عیب تو کس گمان نبرد

ز مکر نفس حذرکن، که هیچ کس حرفی

نیاورد که دو صد گوهر از میان نبرد

ترحمی که به بستر فتاده چشمهٔ خور

چنانکه برگ گلش زنند جان نبرد

جهان مهر و وفا را فدا شوم ، که در او

کسی گمان عداوت به آسمان نبرد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم