غزل شمارهٔ ۲۲۶


حدیث عشق جان فرسا بگویید

به دزدان اینسخن اما بگویید

متاع من نمی ارزد به تاراج

حکایت با من از یغما بگویید

به طور ما نگنجد منع دیدار

ولی این راز با موسی بگویید

قیامت را ز پی بستیم و رفتیم

دگر افسانهٔ فردا بگویید

چه باشد جان فسان این حکایت

به دست و آستین ما بگویید

چو ناحق کشتگان او شمارند

به حق زخم او، کز ما بگویید

نشانی از دل عرفی بیاور

دگر غم را جهان بنما بگویید

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم