غزل شمارهٔ ۲۳۱
کرشمه دست در آغوش نوشخند تو باد
غبار فتنه سراسیمهٔ سمند تو باد
دمی که آتش حسن تو شعله خیز شود
هزار مردمک دیده ام سپند توباد
سری که حلقهٔ فتراک دست می افتد
مروت است که گویند اسیر بند تو باد
به مدعی چه دعاهای بد نکردم، لیک
دلم نداد که گویند اسیر بند تو باد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم