غزل شمارهٔ ۲۳۷
برهمن کی ره اسلام از بیم و ستم گیرد
بهل تا سوی دیر آید، اجازت از صنم گیرد
طواف کعبه کردم با دل پر آتش و ترسم
که ناگه شعله در بال مرغان حرم گیرد
اگر آزاد گردد دل ز سوز آتش دوزخ
ز صد دریای آتش ، آفت یک شعله کم گیرد
ز آه سرد زاهد تیره گشت آیینهٔ ایمان
دلا عکسی بیفکن تا فروغ جام جم گیرد
خیال چشم اوچون با خود ازعالم برد عرفی
هزاران فتنه و آشوب در شهر عدم گیرد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم