غزل شمارهٔ ۲۴۷
هم نوای بلبل و هم صوت زاغم می گزد
خا ر چشمم می خراشد، گل دماغم می گزد
من بگویم نشئأء پروانه با من نیست، لیک
این قدر دانم که تاثیر چراغم می گزد
من که دل دانسته در کوی تو گم کردم، چرا
محرمی هر دم به تقریبی سراغم می گزد
با وجودآن که می دانم که دردم بی دواست
دم به دم اندیشهٔ باطل دماغم می گزد
دوستی دارم که در زندان محنت ، بر دلم
می نهد مرهم، ولی در صحن باغم می گزد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم