غزل شمارهٔ ۲۷۱


دل خانه در این عالم ویرانه نگیرد

قاصد به دیاری که رود، خانه نگیرد

دل خوش کن مردان خرابات بود عشق

از شعر که در کعبه و بتخانه نگیرد

معنی به دلم باز شد، اما به زبانم

این گنج روان، جای به ویرانه نگیرد

بگشا لب میگون، که لب شهد فروشم

آفاق به شیرینی افسانه نگیرد

کم نیست که از توبه پشیمان شده عرفی

گر سبحه میندازد و پیمانه نگیرد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم