غزل شمارهٔ ۲۷۶


ز چشمم آب حسرت می تراود

ز هر مویم شکایت می تراود

چنان در دل خلد گاه نمازم

که کفرم از عبادت می تراود

زهی بی آبرو آن دل که از وی

به کاویدن محبت می تراود

بگو تیغ از چه شربت آب دادی

که از هر زخم لذت می تراود

حذر کن زین دعای آتش آلود

کزین چشمه اجابت می تراود

تراود از دل عرفی سخن ها

ولی هنگام فرصت می تراود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم