غزل شمارهٔ ۲۸۸
کسی به دور محبت خمار خم نکشد
که در کشد قدح زهر، درد هم نکشد
تو را عبادت و مارا محبت ای زاهد
بهل که کار به نادانی قلم نکشد
بسوز برهمنا سبحهٔ دیدهٔ ناقوس
که ننگ نسبت ما دیر چون حرم نکشد
چو دود سینهٔ من سایه بان زند فردا
ز آفتاب قیامت کسی الم نکشد
همان به است که عرفی به بزم درویشان
سفال جوید و منت جام جم نکشد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم