غزل شمارهٔ ۲۹۳
برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد
طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد
مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو
عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد
موج توفان سایه هر گه بر سر کشتی فکند
مُنعم از بهر تسلی ،تکیه بر اسباب زد
کو گلاب کفر تا بر چهرهٔ ایمان زنم
گر تهی از هوش گشت و تکیه بر محراب زد
خضر آب زندگی نوشید و عرفی خون دل
این منور شعله گردید، آن قدح بر آب زد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم