غزل شمارهٔ ۱۷۰۲
ای قاصد تحقیق ز تسلیم مددگیر
هر چند رهت تا سر زانوست بلد گیر
فرصت اثر کاغذ آتش زده دارد
چشمی به خیال آب ده و عمر ابد گیر
پس از توگذشتهست غبار رم فرصت
زین مدّ امل آب به غربال و سبد گیر
بی مغزی از این بحر فتادهست به ساحل
گیرم گهرت آینه پرداخت ز بد گیر
خلقی به غبار هوس پوچ نفس سوخت
چندی تو هم از وهم پی جان و جسد گیر
قدرت به جز اخلاق ز مردان نپسندد
گیرایی اگر دست دهد ترک حسد گیر
گرتربیت خلق بد و نیک ضروری است
چون زر سر بیمغز خران زیر لگد گیر
ناموس غنا درگروکسوت فقرست
گر آب رخ آینه خواهی به نمد گیر
کارت به خود افتاده، چه دنیا و چه عقبا
هرگاه قبول خودی اینها همه رد گیر
جز ذات احد نیست، چه تشبیه و چه تنزیه
خواهی صنم ایجاد کن و خواه صمد گیر
بیدل غم آوارگی دیر و حرم چند
آن راه که دور از بر خویش است بلد گیر
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم