غزل شمارهٔ ۳۷۲


العطش ای عشق، تلخ آبی به خاک ما بریز

از شرابی جرعهٔ بر جان پاک ما بریز

باغ ناموسیم، آب میوهٔ ما زهر باد

شبنم آسودگی از برگ تاک ما بریز

از رهش ما را چه می سنجی، مروت را بسنج

آبروی دشنهٔ نازی به خاک ما بریز

ارغوان زار حیا شد پایمال زعفران

مست خونی بر دهان خنده ناک ما بریز

بر لب سیراب عرفی ریختی صد چشمه زهر

جرعه ای هم بر درون چاک چاگ ما بریز

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم