شمارهٔ ۱۴۹


یکی را دیدم اندر ری که دایم

همی نالید از درد جدایی

به خون دل همی مویید و می‌گفت

بتان را نیست الا بیوفایی

چو بر ما حاصل آخر خود همین بود

نبودی کاش از اول آشنایی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم