غزل شمارهٔ ۴۴۲


چند از این ششدر غم فال گشادی بزنیم

به کمان آمده عنقا که مرادی بزنیم

چند از این شیشه بگیریم و بریزیم به کام

یک دو جامی به کف خویش نژادی بزنیم

در نیارد که دمی غاشیهٔ غم نکند

سر دهیم این دل و با یک دل شادی بزنیم

بر دل صد ورق از یاس ببندیم گره

بگشاییم دل و فال مرادی بزنیم

عرفی از مردهٔ آلوده پریشان شده ایم

دست در دامن پاکیزاده نهادی بزنیم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم