غزل شمارهٔ ۴۵۲
ما لذت فقریم، سخا را نشناسیم
ناسوری زخمیم، شفا را نشناسیم
ما طایر قدسیم، سراسیمه در این دهر
کیفیت این آب و هوا را نشناسیم
مهر لب ما بشکند آشوب بهاران
ما باغ ملولیم نوا را نشناسیم
مستیم و نداریم دل عافیت اندیش
ما کشمکش روز جزا را نشناسیم
در معرکهٔ ریب و ریا عمر به سر شد
زان چهره شناسیم وفا را نشناسیم
در راه وفا کوشش و نازان سوی مستی
تا سر نرود جنبش پا را نشناسیم
یک نالهٔ آشفته فروشیم به صد کام
آرایش بازار دعا را نشناسیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم