قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰
حبیبی سیدی یا ذالمعالی
سوالله عند شمسی کالظلالی
خیالی نقش بسته عالمش نام
نمودی در خیالی آن جمالی
و عینی ناظر من کل وجه
و قلبی حاضر فی کل حالی
می صافست و خوش جامی مصفی
فخذ منی القدح و اشرب زلالی
رایت الله فی مرآت کونی
بعین الله هذا من کمالی
و شمس الروح نور من ظهوری
و بدر الکون عندی کالهلالی
سوی الله چیست ای صوفی صافی
خیال فی خیال فی خیالی
وجودی جز وجود حق مطلق
ظلال فی ظلال فی ظلالی
غلام و بندگی سید ما
کمال فی کمال فی کمالی
چو سید نعمت الله رند و مستی
محال فی محال فی محالی
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم