غزل شمارهٔ ۴۳
خوش آب حیاتی است روان در نظر ما
عالم همه سیراب شد از رهگذر ما
از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو
امید که جاوید بماند اثر ما
عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم
رندان همه سرمست فتاده به درما
ما غرقهٔ دریای محیطیم چو ماهی
ما را تو به دست آور و می جو خبر ما
سودا زدهٔ زلف پریشان نگاریم
تا در سر آن زلف چه آید به سر ما
خوش نقش خیالیست در این خلوت دیده
روشن بتوان دید ببین در نظر ما
هر میوه که در جنت اعلی نتوان یافت
از نعمت الله طلب و ز شجر ما
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم